همشهری آنلاین- فرناز ایزدبین: علی صیاد شیرازی؛ زاده سال ۱۳۲۳ شهرستان دره گز استان خراسان شمالی، از مهر ۱۳۶۰ تا پاییز ۱۳۶۴، فرماندهی نیروی زمینی ارتش را بر عهده داشت. سپس با حکم امام خمینی (ره)، ضمن ارتقاء به درجه سرهنگی، به عضویت شورای عالی دفاع درآمد. پس از پایان جنگ؛ در معاونت بازرسی ستاد کل قوا و سپس جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، به خدمت ادامه داد و در فروردین ۱۳۷۸ از دست آیتالله خامنهای، درجه سرلشکری را دریافت کرد. او سرانجام روز بیست و یکم فروردین ۱۳۷۸ توسط دو نفر از اعضای فرقه تروریستی مجاهدین خلق، در تهران به شهادت رسید.
ناگفته های شهید صیاد شیرازی از عملیات مرصاد
اولین کسی که جلوی اینها را گرفت، خود مردم بودند
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی که از فرماندهان عملیات مرصاد بود، خاطراتی از چگونگی این عملیات بازگو کرده که در بخشی از آن می خوانیم: به آخر جنگ که رسیده بودیم، چند روز قبل از عملیات مرصاد، دشمن سوءاستفاده کرد و در حالی که تازه قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را پذیرفته بودیم، عراقیها سوءاستفاده کردند و ریختند از ۱۴ محور در غرب کشور، آنهایی که با جغرافیا آشنا هستند از تنگ توشابه، بعد پاسگاه هدایت، پاسگاه خسروی، تنگ آب کهنه، تنگ آب نو، نفت شهر، خود سومار، سرنی بیاد به طرف مهران و تا خود مهران حدود ۱۴ محور دشمن آمد حمله کرد و رزمندگان ما را دور زد.
ما ۴۰، ۵۰ هزار تا اسیر از آنها داشتیم آنها اسیر از ما کم داشتند یک دفعه تعداد بسیار زیادی اسیر گرفت. خیلی وحشتناک بود. از سوی دیگر دلهای ما را غم گرفته بود، امام هم فرموده بود نجنگید، دیگر تمام شد، من در خانه بودم که ساعت ۸:۳۰ شب از ستاد کل به من زنگ زدند و گفتند که دشمن از سرپل ذهاب و گردنه پاتاق با سرعت جلو میآید، من گفتم خدایا کدام دشمن از یک محور سرش را انداخته پایین می آید! این چه جور دشمنی است!؟ گفت: ما نمیدانیم، گفت رسیدهاند به کرند و آنجا را هم گرفتند. بعد هم حرکت کرده به سمت اسلام آباد غرب، بعد هم کرمانشاه و همین طور دارد جلو میآید!
این چه دشمنی است؟ ما همچنین دشمنی ندیده بودیم که اینطور از یک جاده سرش را بیندازد پایین و بیاید جلو! گفتند به هر صورت ما نمیرسیم. گفتم: خب حالا شما چه میخواهید؟ گفتند: شما بیایید برویم منطقه. حواسمان پرت شده بود که این دشمن چیست؟ گفتم: فقط به هواپیما بگویید آماده باشد که با هواپیما برویم به طرف کرمانشاه. هواپیما را آماده کردند. ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه به کرمانشاه رسیدیم. در کرمانشاه حالت فوق العادهای بود، مردم از شدت وحشت بیرون از شهر ریخته بودند! جاده کرمانشاه- تاق بستان که تقریباً حالت بلوار دارد، پر از جمعیت بود. ساعت ۱:۳۰ شب پاسدارها آمدند و گفتند که ما در اسلام آباد بودیم که دیدیم منافقین آمدند. تازه فهمیدم که اینها منافقین هستند که کرند و اسلام آباد غرب را گرفتند. یک پادگانی در اسلام آباد بود که ارتشیها آنجا نبودند. منافقین آمده بودند و پادگان ارتش را گرفتند. فرمانده پادگان که سرهنگ بود، مقاومت کرده بود، همانجا اعدامش کرده بودند. منافقین میخواستند به طرف کرمانشاه بیایند اما مردم از اسلام آباد تا کرمانشاه با هروسیلهای که داشتند از تراکتور و ماشین آمده بودند در جاده و راه را بند آورده بودند. اولین کسی که جلوی اینها را گرفت، خود مردم بودند.
روایت سرلشکر رحیم صفوی:
صیاد دلسوز رزمندگان بود
هم چنین سرلشکر رحیم صفوی از همراهی شهید صیاد شیرازی اینطور تعریف می کند: سرهنگ صیاد شیرازی که روحیهای انقلابی داشت و به دنبال پیروزی در عملیاتها بود، خودش به قرارگاه نجف سپاه میآمد و به بنده، آقای رضایی و آقای هاشمی رفسنجانی کمک فکری میداد. گاهی هم میرفت با خلبانهای هلیکوپترها صحبت میکرد. این نقش شخص ایشان بود، نه نقش سازمانی او؛ یک نقش متعهدانه که به شخصیت خود صیاد برمیگشت. انصافاً صیاد فردی مؤمن و شجاع بود که روحیهای جهادی داشت و دلسوز رزمندگان بود.
روایت سردار نصرالله فتحیان:
حقیقتاً هم اگر ایشان نمیآمد مجروحان همانجا شهید میشدند
سردار نصرالله فتحیان خاطره از فداکاری فوق العاده شهید صیاد شیرازی در عملیات والفجر ۴ دارد که در ادامه بخش هایی از آن را می خوانیم: وضعیت منطقه عملیاتی والفجر ۴ مشکلات زیادی از نظر انتقال مجروح به عقبه برای ما ایجاد کرده بود. جادههای خاکی و سنگلاخی در کوهستانهای مرتفع، عملیات حمل مجروح را کند کرده بود. بر اساس برآوردها و محاسبهها، قرار بر این شد که بخش زیادی از مجروحان با هلیکوپتر تخلیه شوند. در مرحله دوم عملیات، مجروحان آنطرف ارتفاعات لری مانده بودند و هنوز جاده باز نشده بود. طبق هماهنگیهای انجامشده با سرهنگ فرمانده هوانیروز کرمان که در قرارگاه مرکزی عملیات حضور داشت، قرار بود مجروحان از منطقه پشت ارتفاعات لری به بیمارستان صحرایی رادمنش، پایینتر از دریاچه مریوان تخلیه شوند. اگر از طریق زمینی میخواستیم مجروحان را منتقل کنیم، در آن مسیر سخت و طولانی اصلاً امکانپذیر نبود؛ ولی خلبانان و رابطان هوانیروز میگفتند که وضعیت جوی مناسب پرواز نیست؛ لذا خودم به قرارگاه خاتم (ص) واقع در ارتفاعات کنگرک رفتم و وضعیت را برای آقای محسن رضایی، فرمانده کل سپاه، شرح دادم.
آقای رضایی پرسید: مجروحها چند نفرن؟ گفتم: بیشتر از صد نفر. ایشان گفت: برید همین موضوع را به جناب صیاد شیرازی (فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش) بگید. به قرارگاه ارتش رفتم. سرهنگ صیاد همیشه به ما محبت داشت. وقتی خدمت ایشان رسیدم، گفت: چی شده؟ گفتم: این دوستان به قولشون عمل نمیکنن. گفت: کی؟ گفتم: رابط هوانیروز. مجروحها اون طرف ارتفاعات لری موندن و چون جاده نداریم، با آمبولانس نمیتونیم به بیمارستان منتقلشون کنیم. ایشان پرسید: محل تجمع مجروحها کجاست؟ گفتم: توی همون نقطه عملیات لشکر ۱۴ امام حسین (ع). گفت: هلیکوپتر میتونه فرود بیاد؟ گفتم: بله. به فرمانده هوانیروز گفت: یک فروند هلیکوپتر ۲۱۴ آماده کنید، خودم میخوام برم. تا این جمله را گفت، دلم لرزید! چون ایشان فرمانده نیروی زمینی ارتش بود و این کار خطرناک بود. گفتم: نه جناب سرهنگ! اگه اجازه بدید، من خودم می رم. گفت: نه! باید بچههای عملیات هم بیان. آن موقع، ولیالله چراغچی در عملیات قرارگاه حضور داشت. چراغچی را هم صدا زد و از ایشان نقطه دقیق محل تجمع مجروحان در پایین ارتفاعات لری را پرسید. وقتی نقطه مأموریت مشخص شد، باهم سوار هلیکوپتر شدیم. وقتی هلیکوپتر میخواست از ارتفاعات عبور کند، از پایین ارتفاعات به سمت هلیکوپتر تیراندازی شد. هنوز منطقه کاملاً پاکسازی نشده بود. خلبان به سرهنگ صیاد شیرازی گفت: احتمالاً هلیکوپتر هدف اصابت گلوله قرار بگیرد. سرهنگ صیاد شیرازی با آرامش گفت: عزیزم، ارتفاع بگیر! ارتفاع بگیر! خلبان ارتفاع گرفت و بالای ارتفاعات لری رفت. بعد از عبور از ارتفاعات لری، نقطه تجمع مجروحان را به خلبان هلیکوپتر نشان دادیم. هلیکوپتر آنجا نشست. تعداد زیادی مجروح روی زمین خوابیده بودند.
سرهنگ صیاد شیرازی همانجا با رابط هوانیروز در قرارگاه ارتباط برقرار کرد و دستور داد که شیونک ها بیایند؛ چون هلیکوپترهای ۲۱۴ توان انتقال آنهمه مجروح را نداشتند. صیاد شیرازی همانجا ایستاد تا چند فروند شینوک آمدند. همه مجروحها که تخلیه شدند، من همراه سرهنگ صیاد شیرازی سوار هلیکوپتر شدیم و برگشتیم. وقتی از ارتفاعات لری عبور میکردیم، آقای غلامعلی رشید و نیروهای خودی را روی ارتفاعات میدیدیم. آنها در بالاترین نقطه ارتفاعات لری، قرارگاه عملیاتی زده بودند؛ البته محل اصلی قرارگاه خاتمالانبیا (ص) در ارتفاعات کنگرک بود.
در آنجا هواپیمای دشمن به هلیکوپتر حمله کرد. هواپیمای عراقی به سمت هلیکوپتر شیرجه رفت و راکتش را پرتاب کرد... خلبان گفت: خوردم! خوردم! سرهنگ شیرازی گفت: بشین! بشین خلبان به هر صورتی بود، هلیکوپتر را نشاند. وقتی نشست، رنگ به رخش نمانده بود. خیس عرق شده بود، اصلاً نمیتوانست از پشت کابین پایین بیاید. آقای رشید که روی ارتفاع، هلیکوپتر را دیده بود که هدف حمله هواپیمای دشمن قرارگرفته بود، وقتی به قرارگاه رفتیم، با عصبانیت گفت: می دونستی داشتی چهکار میکردی!؟ گفتم: چی کار میکردم؟ گفت فرمانده نیروی زمینی ارتش رو داشتی به کشتن میدادی! گفتم: من به ایشان گفتم لازم نیست شما بیایید، خودشون خواستن بیان. خود سرهنگ شیرازی پیش خلبان به من گفت: اگه من نمی اومدم، هلیکوپترها هم نمی اومدن. حقیقتاً هم اگر ایشان نمیآمد، کسی حرف من را نمیخواند و مجروحان همانجا شهید میشدند. اصلاً امکان نداشت بتوانند مجروحان بدحال را با قاطر منتقل کنند. حتی آن شب و فردا هم جاده برای عبور آمبولانسها باز نشد. اگر هلی کوپترها نمیآمدند، حداقل تا چهلوهشت ساعت بعد در آن هوای سرد شبهای پاییز کردستان، مجروحان روی زمین میماندند و بدون شک، خیلی از آنها شهید میشدند. رزمندگان هم از نظر روحی آسیب میدیدند.
** به نقل از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس: از شرق بصره تا مهران: روایت سید یحیی صفوی، نوشته حسین اردستانی و کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس: بهداری رزمی: روایت نصرالله فتحیان، نوشته علی اصغرملا و عباس حیدری مقدم آرانی از انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
نظر شما